من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی ؟
پنجرهی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم:
تنهاییات برای من ...
غصههایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ...
بخند برایم بخند ...
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خندههایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم...
می دونستی من عاشق پنجره ام ؟
هر ساختمونی طراحی می کنم حداکثر پنجره رو داره ...
دفتر شرکت هم یه دیوارش کلا سرتاسر پنجره اس ...
در عوض از پرده متنفرم ...
واقعا بدم می یاد از پرده ...
به نظرم احمقانه تر از این نیست که پنجره بسازی و روش پرده بزنی ...
پرده شاید خوب نباشه ولی یه محافظه
داشتن پنجره رو به منظره خوب یه نعمته بزرگه
عالی بود...
آه...
آه از کم خواهی و نا آگاهی ...
آه از آه...
ممنون عالی بود