دوسـت داشتنـت نـــم نـــم ِ بـاران اسـت...
ببــــار...
سیـــــل شــــو...
مـی خـواهـــــم عـاشـــــق شَــوَم...
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد . . .
دوسـت داشتنـت نـــم نـــم ِ بـاران اسـت...
ببــــار...
سیـــــل شــــو...
مـی خـواهـــــم عـاشـــــق شَــوَم...
زُل میزنم به آینه رو به خودم می ایستم
انگار بعد از دیدنت اونی که بودم نیستم
تاریک بودم تو خودم تصویر تو مهتاب بود
انگار تا قبل از چشات هر چی که دیدم خواب بود
نگاهتو ازم نگیر که بی نگات سردرگمم
مثل تو دریا نیستم اما پر از تلاطمم
نگاهتو ازم نگیر فرصت بده فقط یکم
از حال و روز من نپرس بغضم نمیزاره بگم
یک بار هر روز دلهره یک عمر هر شب بی قرار
یه عمره اما تو یه شب خودتو جای من بزار
میمیرم اون روزی که تو از روزگارم کم بشی
به آب و آتیش میزنم تا تو هم عاشقم بشی
نگاهتو ازم نگیر که بی نگات سردرگمم
مثل تو دریا نیستم اما پر از تلاطمم
نگاهتو ازم نگیر فرصت بده فقط یکم
از حال و روز من نپرس بغضم نمیزاره بگم
دانلود این ترانه با صدای محمدرضا عیوضی
روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بیتفاوت شده است و او میترسد که نکند مرد زندگیاش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچههایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم میکند؟!” زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام میگذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمیکند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”
دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگیاش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمیآید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که میترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بیخبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.
روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچهاش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بیخبر منزل را ترک کرده اند.. شیوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”
شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمیآمدم و همان روز جلوی شوهرم را میگرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”
زن به شدت میگریست و از بیوفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بیمقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!” زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بیاطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.
سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.
بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید: “شوهرت چطور است؟!” زن با تبسم گفت: “هنوز نگران من و فرزندانم است؛ بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”
تاریک کوچههای مرا آفتاب کن
با داغهای تازه، دلم را مجاب کن
ابری غریب در دل من رخنه کرده است
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن
ای تیغ سرخ زخم، کجا میروی چنین
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن
ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهادهایم
لطفی اگر نمیکنی، اینک عتاب کن
سلمان هراتی
یکی از دوستام می گفت:سال ها پیش وقتی دانشجو بودم،بعضی از استاد ها که
حضور غیاب میکردند برای محکم کاری دو بار این کار رو انجام میدادن یه بار
اول ساعت کلاس و یه بار هم اخرش.تا کسی نتونه کلاس رو بپیچه! یکی از پسر ها
که به دختر خانم همکلاسی اش علاقه مند شده بود پاسخ استاد رو تو حضور و
غیاب خیلی جالب میداد!
هر وقت که این خانم سرکلاس حاضر بودن میگفت: «همه حاضرند» ،حتی اگه اون روز نصف کلاس حضور نداشتند.
و زمانی هم که تنها ایشون غایب کلاس بود میگفت:«استاد امروز هیچ کس نیامده،همه غایب اند!»
بالاخره با هم ازدواج کردند ،و خبرهایی که ازشون می شنیدم این بود که زندگی خیلی خوب و خوشی دارند.
تا به امروز که آگهی فوت اون خانم رو دیدم با مضمون زیر:
هیچ کس زنده نیست…همه مرده اند!
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه ارادهی دوست نداشتن
و نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن
و مدام شعر عاشقانه میخوانند
و تراژدی غمانگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد
و آنچه باید باشد، نیست و همه حرفها همین است وهمهی دردها همین جا است.
درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.»
دکتر شریعتی
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امین پور
دآشــتـــنــــت …
مـِـــثــل ِهـوایِ بـَــرفی ، صـُــبــحِ خــیـــلـــی زود
مـِـــثــل ِ نــَـم نــَـم ِ بـآرون جـــآده شـمــآل ،
مـِـــثــل ِ خـــوآب بــعــد از ظـهـــر …
مـِـــثــل ِ عـــشــق هــآی یــواشــکی ...
مـِـــثــل ِ دیــآلـــوگ هــآی فــیـلــم شــب یــلــدآ …
مـِـــثــل ِ بــرگــشـتــن آدمــی کــه ســـآل هـــا مــنـتـظــرش بــــودی...
آی مــــــیــــــــــچــــسـ ــــــــــــبــــــــه