صورتی

صورتی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
صورتی

صورتی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست

اگر می دانی در این جهان 
کسی هست که
با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند 
وصدای قلبت 
آبرویت را به تاراج می برد
مهم نیست که او مال تو باشد...مهم این است که :
فقط باشد...
زندگی کند...
لذت ببرد...ونفس بکشد...
پ.ن: البته من با قسمت دومش موافق نیستم... تورو واسه خودم میخوام

به دیوانه شدن می ارزد

سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد


عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد


گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی


جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد . . .

میخواهم عاشقت شوم

 دوسـت داشتنـت نـــم نـــم ِ بـاران اسـت...

 ببــــار...

 سیـــــل شــــو...

 مـی خـواهـــــم عـاشـــــق شَــوَم...

برای خاص ترینم

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر روی شانه هایت بگذارم….از عشق تو…..

از داشتن تو…اشک شوق بریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تورا دوست دارم

نگاهتو ازم نگیر

زُل میزنم به آینه رو به خودم می ایستم

انگار بعد از دیدنت اونی که بودم نیستم

تاریک بودم تو خودم تصویر تو مهتاب بود

انگار تا قبل از چشات هر چی که دیدم خواب بود

نگاهتو ازم نگیر که بی نگات سردرگمم

مثل تو دریا نیستم اما پر از تلاطمم

نگاهتو ازم نگیر فرصت بده فقط یکم

از حال و روز من نپرس بغضم نمیزاره بگم

یک بار هر روز دلهره یک عمر هر شب بی قرار

یه عمره اما تو یه شب خودتو جای من بزار

میمیرم اون روزی که تو از روزگارم کم بشی

به آب و آتیش میزنم تا تو هم عاشقم بشی

نگاهتو ازم نگیر که بی نگات سردرگمم

مثل تو دریا نیستم اما پر از تلاطمم

نگاهتو ازم نگیر فرصت بده فقط یکم

از حال و روز من نپرس بغضم نمیزاره بگم


دانلود این ترانه با صدای محمدرضا عیوضی

وفاداری مرد

روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی‌تفاوت شده است و او می‌ترسد که نکند مرد زندگی‌اش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچه‌هایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می‌کند؟!”  زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام می‌گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی‌کند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”


دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگی‌اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی‌آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می‌ترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بی‌خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.


روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچه‌اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی‌خبر منزل را ترک کرده اند.. شیوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”


شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمی‌آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می‌گرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”


زن به شدت می‌گریست و از بی‌وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بی‌مقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!” زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بی‌اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.


سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.


بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید: “شوهرت چطور است؟!” زن با تبسم گفت: “هنوز نگران من و فرزندانم است؛ بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”



اعتماد خیانت شیوانا وفاداری

محض رضای عشق

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 
با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 

ابری غریب در دل من رخنه کرده است 
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 

ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 

ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 

ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 
لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن



سلمان هراتی



آرزو سکوت عشق

هیچ کس زنده نیست…همه مرده اند!


یکی از دوستام می گفت:سال ها پیش وقتی دانشجو بودم،بعضی از استاد ها که حضور غیاب میکردند برای محکم کاری دو بار این کار رو انجام میدادن یه بار اول ساعت کلاس و یه بار هم اخرش.تا کسی نتونه کلاس رو بپیچه! یکی از پسر ها که به دختر خانم همکلاسی اش علاقه مند شده بود پاسخ استاد رو تو حضور و غیاب خیلی جالب میداد!
هر وقت که این خانم سرکلاس حاضر بودن میگفت: «همه حاضرند» ،حتی اگه اون روز نصف کلاس حضور نداشتند.
و زمانی هم که تنها ایشون غایب کلاس بود میگفت:«استاد امروز هیچ کس نیامده،همه غایب اند!»
بالاخره با هم ازدواج کردند ،و خبرهایی که ازشون می شنیدم این بود که زندگی خیلی خوب و خوشی دارند.
تا به امروز که آگهی فوت اون خانم رو دیدم با مضمون زیر:
هیچ کس زنده نیست…همه مرده اند!

مرد

مـــرد یعنــی
یــک کــوه سخــت ولی نــــرم
دلســنگ اما مهـــربان
خشن اما وفــادار
مغـــرور اما نرم
لجبــــاز ولی همـــدم
دیوانــه ولی عاشـــق . . .

عشق نام دیگر توست.

من چنان صبورانه عاشقت شدم
و زیر درگاه خانه‌ات،
به انتظار گردش چشمانت نشسته‌ام
که نسیم هم حسودی می‌کند!
پیدا که می‌شوی
سرانگشتانم مست می‌شوند
سبز می‌شوند
من امشب
پروانه‌هایی را که
از دریچه‌های بارانی چشمانت پرواز کردند،
گردهم آوردم تا ببینند
که من دیوانه تو هستم
و چشم بسته کنار خیالت زندگی می‌کنم
تو در وجودم می‌رویی
آن چنانکه علف‌های تازه در لابه‌لای
سنگفرش‌های مخروبه‌ای می‌روید
من می‌آیم تا تو را بر شانه‌ام بگذارم
و از میان سایه‌های غلیظ تنهایی
و لحظه های عاجز زندگی بدون عشق
و سراب خاطره‌ها و روزمرگی لرزان
بیرون ببرم
آخر می‌دانی
جویباریست که به ابدیت می‌ریزد
همیشه و به هر شکلی به راه خود خواهد رفت
چیزی توان توقف آن را ندارد
عشق را می‌گویم
عشق...
عشق نام دیگر توست.

خوب‌ترین حادثه

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام 
باز به دنبال پریشانی‌ام 

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست 
در پی ویران شدنی آنی‌ام 

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی 
 عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام 

دلخوش گرمای کسی نیستم 
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام 

آمده‌ام با عطش سال‌ها 
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام 

ماهی برگشته ز دریا شدم 
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام 

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت 
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ 

حرف بزن ابر مرا باز کن 
دیر زمانی است که بارانی‌ام 

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست 
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام 

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ 
ها نکشانی به پشیمانی‌ام! 



محمدعلی بهمنی

حادثه طوفانی عاشق عشق

دوست داشتن

چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه اراده‌ی دوست نداشتن 
و نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن 
و مدام شعر عاشقانه می‌خوانند

 و تراژدی غم‌انگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد 
و آنچه باید باشد، نیست و همه حرف‌ها همین است وهمه‌ی دردها همین جا است. 
درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.» 




دکتر شریعتی

تنهاییت برای من

من هر روز و هر لحظه نگرانت می‌شوم که چه می‌کنی ؟
پنجره‌ی اتاقم را باز می‌کنم و فریاد می‌زنم:
تنهایی‌ات برای من ...
غصه‌هایت برای من ...
همه بغض‌ها و اشک‌هایت برای من ...
بخند برایم بخند ...
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده‌هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم...

سراغ گریه‌های شبانه‌ام را از تو می گیرم

سراغ گریه‌های شبانه‌ام را از تو می گیرم
از تو که روزی صلابتم را به نرمی خریدی
از تو که احساس در من نهادی
از تو که در من مهربانی دمیدی
سراغ شبهای گمشده در تنهایی را
با فریاد در کوچه‌های شب
از تو می خواهم
از تو که بی کران
و بی نشان
و بی انتهایی،
من از صبح می ترسم
چرا که از شبهای غرق شده در تو
رهایم می کند،
من دل را به سکوت سپرده‌ام
من با سکوت زنده‌ام ...

من از عهد آدم تو را دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم



قیصر امین پور

آی میچسبه

دآشــتـــنــــت …
مـِـــثــل ِهـوایِ بـَــرفی ، صـُــبــحِ خــیـــلـــی زود
مـِـــثــل ِ نــَـم نــَـم ِ بـآرون جـــآده شـمــآل ،

مـِـــثــل ِ خـــوآب بــعــد از ظـهـــر …

مـِـــثــل ِ عـــشــق هــآی یــواشــکی ...

مـِـــثــل ِ دیــآلـــوگ هــآی فــیـلــم شــب یــلــدآ …

مـِـــثــل ِ بــرگــشـتــن آدمــی کــه ســـآل هـــا مــنـتـظــرش بــــودی...

آی مــــــیــــــــــچــــسـ ــــــــــــبــــــــه

مست ترم کن

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

بغض

پیشانی ام چسبیدن به سینه ات را می خواهد...

موهایم بوئیدنت ...

و چشمهایم حس کردن پیراهن مردانه ات ...

عجب بغض پر توقعی دارم من امشب ...

بعضی آدم ها

بعضی آدم ها را نمیشود داشت... فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت !
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !

اصلا به آخرش فکر نمی کنی ..

آنها برای اینَند که دوستشان بداری!
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ...
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم،
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد...

دلم تنگ است

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

فال من

شیراز می روم که دلت مال من شود
اردیبهشت مردمکت فال من شود!
از بوسه ات بنفش بپوشم دم بهار
رنگ لبان تو مد امسال من شود!
در دید و بازدید بهارانه چشم تو
مشتاق پسته های خوش اقبال من شود!
عاشق شوم که حرکت لب های کوچکت
حرف و حدیث گوشی اشغال من شود
حافظ مدد نمی کند آیا که این بهار
شیراز می روم دل تو مال من شود؟