روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بیتفاوت شده است و او میترسد که نکند مرد زندگیاش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچههایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم میکند؟!” زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام میگذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمیکند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”
دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگیاش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمیآید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که میترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بیخبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.
روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچهاش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بیخبر منزل را ترک کرده اند.. شیوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”
شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمیآمدم و همان روز جلوی شوهرم را میگرفتم. او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”
زن به شدت میگریست و از بیوفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بیمقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!” زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بیاطلاعی کرد. اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.
سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.
بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید: “شوهرت چطور است؟!” زن با تبسم گفت: “هنوز نگران من و فرزندانم است؛ بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”
داستانش خیلی قشنگه ...
خدا کنه همه یکمی منطقی تر باشیم ...
موارد مشابه زیاد داریم ...
که بیچاره مرد برای تامین خانواده واقعا داره از جونش مایه می ذاره ..
بعد با این جور صحنه ها مواجه شدن ممکنه باعث دلسردی و دلشکستگی اش بشه ...
می گن تا از دواج نکردی در مورد کسی که می خوای باهاش ازدواج کنی خوب هم چشتو باز کن هم گوشتو ...
امابعد که ازدواج کردی باس هم چشتو ببندی هم گوشتو ...
خیلی چیزا رو دیگه نبیبی خیلی چیزارم نشنوی....
اگه خوب قبل ازدواج دقت کرده باشی چیزی پیش نمی یاد ...
اگر هم اومد تقصیر خودته که قبلش خوب دقت نکردی ...
این خیلی مهمه در مورد انتخاب همسر...
من خندم می گیره مردم می رن از همسایه و دوست و آشنای طرفشون پرسوجو می کنن ...
مطمئنا اونا نه طرفو به حد کافی می شناسن و نه این که از لحاظ شرعی مجاز هستن عیب همسایه اشونو بگن ...
این کار بسیار مذمومیه که متاسفانه جامعه ما مبتلاست...
دلیلش هم اینه که مردم به حد کافی منطقی و از لحاظ اجتماعی به بلوغ نرسیدن که خودشون بتونن طرفشونو بشناسن ...
به هر حال خدا به داد همه برسه ...
زندگی ای که اولش با همچین گناه بزرگی شروع بشه خدا به خیر کنه ...
می دونی دیگه اکثر آدمایی هم که در همسایگی هستن بخاطر دل سوزی سعی می کنن آمار درست بدن ...
یعنی ممکنه اشکالی یا بدی ای از همسایه اشون رو بازگو کنن که این خودش غیبت محسوب می شه و اگر کسی غیبت کنه یه گناه کرده و کسی که غیبت می شنوه 2 گناه ..
تازه احتمال این که همسایه در اون مورد کاملا در اشتباه باشه خیلی خیلی زیاده ..
مواردی رو آدم در خانواده و فامیل خودش می بینه که چه ناداوری های تابلویی می شه اونوقت وای به حال همسایه ...
این از فرموده های حضرت علی هست و پیامبر گفتن اگه پسر مومنه دخترت رو بهش بده
تشخیص ایمان درسته که سخته ولی چهره آدمای با خدا پیداست
امان از همسایه ها که حرفای زیادی پشت ما میکفتن همیشه